✘༻༻ℒℴνℯ༺༺✘







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





پس از کلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم... ما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم. سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود... اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس مي کرديم.


مي دونستيم بچه دار نمي شيم. ولي نمي دونستيم که مشکل از کدوم يکي از ماست. اولاش نمي خواستيم بدونيم. با خودمون مي گفتيم، عشقمون واسه يه زندگي رويايي کافيه. بچه مي خوايم چي کار؟ اما در واقع خودمونو گول مي زديم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بوديم.

تا اينکه يه روز؛ علي نشست رو به رومو گفت: اگه مشکل از من باشه، تو چي کار مي کني؟

فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خيلي سريع بهش گفتم : من حاضرم به خاطر تو روي همه چي خط سياه بکشم.

علي که انگار خيالش راحت شده بود يه نفس راحت کشيد و از سر ميز بلند شد و راه افتاد.

گفتم: تو چي؟ گفت: من؟

گفتم: آره... اگه مشکل از من باشه... تو چي کار مي کني؟

برگشت و زل زد به چشامو گفت: تو به عشق من شک داري؟ فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هيچي عوض نمي کنم.

با لبخندي که رو صورتم نمايان شد خيالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.

گفتم: پس فردا مي ريم آزمايشگاه.

گفت: موافقم، فردا مي ريم.

و رفتيم ... نمي دونم چرا اما دلم مثل سير و سرکه مي جوشيد. اگه واقعا عيب از من بود چي؟!

سر خودمو با کار گرم کردم تا ديگه فرصت فکر کردن به اين حرفارو به خودم ندم...

طبق قرارمون صبح رفتيم آزمايشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمايش داديم تا اينکه بهمون گفتن جواب تا يک هفته ديگه حاضره...

يه هفته واسمون قد صد سال طول کشيد... اضطرابو مي شد خيليآسون تو چهره هردومون ديد.

با اين حال به همديگه اطمينان مي داديم که جواب ازمايش واسه هيچ کدوممون مهم نيس.

بالاخره اون روز رسيد. علي مثل هميشه رفت سر کار و من خودم بايد جواب آزمايشو مي گرفتم... دستام مثل بيد مي لرزيد. داخل آزمايشگاه شدم...

علي که اومد خسته بود. اما کنجکاو ... ازم پرسيد جوابو گرفتي؟

که منم زدم زير گريه. فهميد که مشکل از منه. اما نمي دونم که تغيير چهره اش از ناراحتي بود يا از خوشحالي ...

روزا مي گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر مي شد.

تا اينکه يه روز که ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: علي، تو چته؟ چرا اين جوري مي کني؟

اونم عقده شو خالي کرد و گفت: من بچه دوس دارم. مگه گناهم چيه؟! من نمي تونم يه عمر بي بچه تو يه خونه سر کنم.

دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم اما تو خودت گفتي همه جوره منو دوس داري...

گفتي حاضري بخاطرم قيد بچه رو بزني. پس چي شد؟

گفت: آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان مي بينم نمي تونم. نمي کشم...

نخواستم بحثو ادامه بدم... دنبال يه جاي خلوت مي گشتم تا يه دل سير گريه کنم و اتاقو انتخاب کردم...

من و علي ديگه با هم حرفي نزديم تا اينکه علي احضاريه آورد برام و گفت مي خوام طلاقت بدم يا زن بگيرم!

نمي تونم خرج دو نفرو با هم بدم، بنابراين از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم ...

دلم شکست. نمي تونستم باور کنم کسي که يه عمر به حرفاي قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا به همه چي پا زده.

ديگه طاقت نياوردم لباسامو پوشيدمو ساکمم بستم. برگه جواب آزمايش هنوز توي جيب مانتوام بود. درش آوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم.

احضاريه رو برداشتم و از خونه زدم بيرون...

توي نامه نوشته بودم:

علي جان، سلام

اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي. چون اگه اين کارو نکني خودم ازت جدا مي شم.

مي دوني که مي تونم. دادگاه اين حقو به من مي ده که از مردي که بچه دار نمي شه جدا شم. وقتي جواب آزمايشارو گرفتم و ديدم که عيب از توئه باور کن اون قدر برام بي اهميت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم...

اما نمي دونم چرا خواستم يه بار ديگه عشقت به من ثابت شه!!!!!!!!



نظرات شما عزیزان:

زیبا
ساعت21:36---6 دی 1391
سلام. وب خیلی خوب و مطالب زیبایی داری. اگه دوست داشتی خوش حال می شم به منم سر بزنی.

nazanin 0098
ساعت23:32---15 تير 1391
hameye pesara haminan doroooog gu va geyre gabele etemad

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط ℒℴνℯ در 13:30 | |